جهان امروز ما با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکند. دردهایی که شاید میشد با مهربانی، درک متقابل و صلح، از بروز یا ادامه پیدا کردنشان جلوگیری کرد. یکی از این معضلات، پیشداوری و عدم احترام به عقاید همدیگر است. مشکلی که میتواند در کودکی شکل بگیرد و با عدم توجه؛ ریشههای عمیقی پیدا کند. تا جایی که فرد فکر میکند اگر کسی شبیه او نیست، ارزش کمتری دارد و هر برخوردی را با او روا میداند. اگر در زمان درست، احترام به تفاوتها آموزش داده نشود، نه تنها فرد و خانواده او، بلکه یک جامعه و گاهی تمام بشیریت در معرض خطرات گوناگون قرار میگیرند. در بخش دبستان رهیار، برای آنکه بتوانیم به شیوه آموزش غیرمستقیم و البته موثر، پایههای احترام به افراد و عقاید گوناگون را تمرین کنیم، داستانی را برای کودکان روایت کردیم و به آن بها دادیم. تا جایی که آن داستان تبدیل به یک آیین و ارزش شد. در اینجا بیشتر درباره این راهکار و نتایج آن بخوانید
احترام، کلمه جادویی جوامع
از رابطه بین دو نفر گرفته تا رابطههای دیپلماتیک میان چند کشور، بیشک ارزشمندی و پایداری نخواهد داشت، مگر آنکه احترام متقابل، رعایت شود. به همین سبب لازم است، احترام به یکدیگر را بیاموزیم و اگر لازم بود آنرا به خود و همدیگر یادآوری کنیم. اما وقتی حرف از آموزش به کودکان میشود، شیوه و بیان ما بسیار متفاوت خواهد بود. چرا که یک اشتباه یا سهلانگاری، در ذهن کودک باقی میماند و بیشک اثرات مخرب آن نیز میتواند وسیع باشد.
در رهیار چه کردیم؟
هدف آموزشی ما توجه به تفاوتها و ایجاد فضایی برای درک متقابل بود. ضمنا میخواستیم به دانشآموزان یاد دهیم که نسبت به آزار دیدن دیگران، بیتفاوت نباشند. پس داستانی را از یک پسربچه هم سن و سال خودشان برایشان تعریف کردیم. پسر قصه ما، یک روز با پیراهن صورتی به مدرسه میرود. از آنجا که بعضی از مردم و دانشآموزان مدرسه، رنگ صورتی را دخترانه میدانند و کلیشههایی در ذهنشان نقش بسته، این پیراهن نیز مایه آزار و تمسخر آن کودک میشود.
راوی، ادامه داستان را به گونهای دیگر روایت میکند و توضیح میدهد که شاید برخی از بچههای مدرسه به خودشان اجازه دادند و این پیراهن را مسخره کردند، اما کودکان دیگری بودند که پشت دوستشان ایستادند و مراقب او بودند.
کار به جایی رسید که روز بعد بسیاری از بچههای مدرسه با پیراهن صورتی در کلاس حاضر شدند تا نشان دهند، تفاوتها، نمیتواند علتی برای تمسخر یا زیرسوال بردن دیگران باشد.
استفاده از داستان، حس همزادپنداری کودکان را بیدار کرد. از سوی دیگر آنها را در موقعیتی قرار داد که بتوانند افرادی که در این جریان نقش داشتند را از بیرون ببینند و با دید باز، درباره درستی و نادرستی رفتار آنها تصمیم بگیرند. در کنار این موضوع، دانشآموزان رهیار، فرصتی پیدا کردند که رفتار خودشان را هم بازبینی کنند و بدانند آیا در شرایط مشابه تصمیم درستی میگیرند؟
یادگاری صورتی بر دیوار مدرسه
این داستان آنقدر برای کودکان رهیار دوستداشتنی بود که بخشی از دیوارهای مدرسه را به نشانههایی از آن اختصاص دادند. چند کاردستی که بینشان یک پیراهن کاغذی صورتی، میدرخشد.
بعد، اثرات و ابعاد داستان از این هم فراتر رفت و حالا در رهیار روز 3 اسفند، زمانی برای یادآوری داستان پیراهن صورتی و پذیرش تفاوتهای یکدیگر است.
چه درسی آموختیم
یکی از مهمترین نتایجی که پیراهن صورتی، علاوه بر احترام و درک متقابل داشت؛ عدم بیتوجهی به آزار دیگران بود. اینکه یاد بگیریم، بیتفاوت نباشیم و به محیط اطراف توجه کنیم. گاهی ممکن است یک انسان خسته و گرسنه را ببینیم، کودکی که در سطل زباله به دنبال کودکیهایش میگردد، حیوانی که به غذا و درمان نیاز دارد یا گیاهی که تشنه یک لیوان آب است. بیشک آن زمانی که به آزار دیدن افراد، حیوانات، محیطزیست و… حساستر باشیم، آزارگران فرصت و جرات کمتری برای کارهای زشتشان پیدا میکنند. آنگاه میتوانیم جامعهای متعالی داشته باشیم که از کودک تا بزرگسالش به جهان اطرافش اهمیت میدهد و نمیگذارد کسی آنرا آلوده و ناپاک کند.
از سوی دیگر، داستان پیراهن صورتی میتواند کلیشههای نادرست را نیز ریشهیابی و رفع کند. چرا باید یک رنگ، نشانی از ضعف باشد و درعین حال یک انتخاب فردی که به کسی آسیبی نمیرساند، موجب ناراحتی عدهای دیگر شود.
شاید وقت آن است که یک بار دیگر بهیاد آوریم، جهان ما چقدر به انسانهای مهربان، صلحجو، ناجی و عاشق نیاز دارد.
شما چه فکر میکنید؟
در پایان خوشحال خواهیم شد نظر خود را نیز درباره این داستان دبستان رهیار برای ما بنویسد. فکر میکنید چطور میتوانیم مفاهیم و موضوعات مهم دیگر را نیز به کمک داستانها، رویدادها و مشارکت کودکان به شکل دیگری بازگو و اثر آنرا چند برابر کنیم؟